رادین رامتین رهارادین رامتین رها، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

رادین- رامتین-رها سه قلوهای مامان و بابا

خدایا به داده و نداده و گرفته ات شکر که داده ات نعمت و گرفته ات امتحان و نداده ات حکمت..

                                           .

ماه اول: هفته یک تا چهار

اواخر ماه اول بود که با تست متوجه شدم باردارم، و بی صبرانه منتظر ماه دوم بودم که با انجام سنو، هم صددرصد مطمئن شم باردارم هم از سلامتیش باخبر شم. (ازمایش خون نرفته بودم) من از سه ماه قبل از بارداری اسیدفولیک 5 میخوردم.      ...
5 مرداد 1394

ماه دوم: هفته پنجم تا هشتم

بالاخره هفته هشت رسید و رفتیم سونوگرافی لامرد،  بخاطر شلوغ بودن موندم تا نوبتم شد. با دلهره از اینکه چیه چیجوریه آیا سالم هست یا نه ، البته با یاد خدا سونو دادم. با ترس خاصی از دکتر پرسیدم جنین تشکیل شده یا نه، که با خوشحالی گفت بله فقط بپرس چندتا: منم پرسیدم و شمارش میکرد  یک.... دو... سه.   بی اختیار گریه م گرفت. هرچند که دقیق نگفت، ولی سه جنین با سه جفت و کیسه جدا از هم تشکیل شده بود.  این شد شروع یه بارداری خاص... از امروز به بعد چون میدونستم سه تاست ، هم بیشتر مواظب خودم بودم هم نسبت به قبل خ بیشتر به تغذیه حساس شدم و برنامه کلی داشتم که همه پروتیین ها رو در روز رعایت کنم،  میوه ، گوشت میوه سبزی مغزها و....
5 مرداد 1394

ماه سوم - هفته نهم تا دوازدههم

اواخر ماه رفتم سونوگرافی انومالی تو شیراز (سونو لامرد واسه سه قلو نبود) که دکتر سونو با اطمینان گفت که سالمین و سه تا تون رو تک تک بهمون نشون داد و گفت خیلی شیطونی میکنید و داشت به زور ان تی   و   ان بی  شما عزیزای دلمو میگرفت که خدارو شکر نرمال بود.چه ذوقی کرده بودیم من و باباییتون خیلی لحظه زیبایی بود باورم نمیشد اندازه یه گردو بودین که تو آب وول میخوردین برا خودتون، فدای شما بشه مامانی .عزیزای دل مامانی .خدارو شکر سونو هفته دوازدهم:                              این فیلمش که با گوشی گرفتیم:   ...
5 مرداد 1394

ماه چهارم - هفته سیزدهم تا شانزدهم

علایم حاملگی به خاطر بالا بودن بتا تو خونم خ شدید بود طوری که تا اواخر ماه 4 ادامه داشت بین همه علایم ریز و درشت از کمر درد و شکم درد و سر درد و خستگی شدید و بی خوابی شبونه خارش شدید بدنم اشک چشامو در اورده بود که بعضی جاهای بدنم تاول زده بود که پماد کالاندولا و تریامسینولن ان به دادم رسید. در ضمن اوایل ماه چهارم تصمیم جدی گرفتیم که 3 تا عزیزای دلم بمونید اخه مگه میشه هدیه خدارو پس داد و حرف همه دکترا که میگفتن شما زود به دنیا میاین و زنده نمیمونید و باید یکی رو کم کنیم تا بشین دوتا زیر پا گذاشتیم و توکل کردیم به خدا و بس . از هفته 13 شروع قرص اهن روزی یکی. ...
5 مرداد 1394

ماه پنجم: هفته هفدهم تا بیستم

صدای قلبتون:     مامانی دیگه داشت سنگین میشد و دکتر هم از این ماه بهم گفته بود استراحت داشته باشم ولی من نمیتونستم خونمون هم پله داشت به خاطر همین تصمیم گرفتیم من بیام خونه عزیز جون(تبریز) تا استراحت داشته باشم.     تو آزمایش کم خونی هم که این ماه تکرار کردم شدیدأ کم خون شده بودم.   قرص آهن: Feramax150 -Iron With C - و قرص کلسیم  Calcicare  هرکدوم روز یکی       ...
5 مرداد 1394

ماه ششم: هفته بیست یکم تا بیست چهارم

بالاخره روز سونوگرافی جنسیت و اسکن انومالی فرا رسید. (سونوی تبریز) وقتی رفتم داخل آقای دکتر با دیدن سه تا بودنتون ذوق کرده بود و با اطمینان گفت که سالمین، منم از اول سونو تا اخرش گریه میکردم و به قدرت خدا فکر میکردم خدایا شکرت... جنسیت هم به ترتیب گفت: سمت چپ دختر سمت راست پسر پشتی هم پسر اینقدر شلوغ بودین، که بابایی بزور این عکسارو از رو فیلم سونو گرفت. ...
5 مرداد 1394

ماه هفتم: هفته بیست پنجم تا بیست هشتم

هفته 26 اتفاقی که نمیخواستم بیفته افتاد شب ساعت 11 اورژانسی به بیمارستان رفتم و بعد از ویزیت خواستن بستریم کنن و گفتن زایمانت شروع شده شاید تا صبح دنیا بیاد ولی ما دستگاه خالی برا بچه هات نداریم و من در برابر سنگدلی و بی توجهی کادرش فقط گریه میکردم و چون بابایی پیشم نبود اصلأ نمیدونستم بستری شم یا نه. که خاله جونی مثل مرد جای بابایی تصمیم گرفت و با رضایت خودم بستری نشدم و برگه رضایت نامه رو امضا کردم که هر اتفاقی بیافته خودمون مسئولیم. روز بعدش پیش دکتر خودم رفتم و دکترم استراحت مطلق داد و به داروهام پرولوتن250 هفته ای یکبار. آمپول انوکساپارین سدیم روزی یکی برای جلوگیری از لخته شدن خون  و قرص ایزوکسوپرین روزی 3 اضافه کرد.  ...
5 مرداد 1394

ماه هشتم: هفته بیست و نهم تا سی ودوم

ماه هشتم مصادف بود با ماه رمضون خدایا به حق این ماه عزیز، خودت مراقب فرشته هام باش. همچنان استراحت مطلق بودم و شکمم خیلی سنگین شده بود و اصلأ شبا خوابم نمیبرد. خارش شدید بدنم و هزار و یک مشکل دیگه...  ولی هر روزم که میگذشت همون روزو معجزه میدونستم. هفته سی و دوم هم تموم شد و طبق دو هفته یک بار رفتم دکتر و برام سونو نوشت که آقا رادین هم سرش اومده بود پایین و الان فقط رهاخانم سرش بالاست. وزنتون رو هم، روی  یک کلیو و ششصد گرم تخمین زد و شما فینگیلیا کمی وزنتون خوب شده بود خداروشکر. راستی بابایی تون هم داره میاد، که خیالتون راحت شه و حالا حالاها بمونین دیرتر بیاین، ایشالا ...
5 مرداد 1394

ماه نهم: هفته سی و سوم

بالاخره لحظه اومدنتون رسید، دیگه بوی اومدن بابایی به مشامتون خورد، نتونستین دو روز هم صبر کنین خودشو برسونه.  ساعت 8.30 صبح پنجشنبه 25مرداد94 بود که کیسه اب رامتبن خان پاره شد و اوژانسی رفتیم بیمارستان و خداروهزاربار شکر که با خواست خدا بیمارستانی که میخواستیم از نظر تجهیزات کامل بود، پذیرش کرد، بدون حضور بابایی و با حضور  دایی بهزاد، عزیزجون و باباجون. اقا رادین  در ساعت 10.40 با وزن 1650  اقا رامتین   در ساعت 10.41  با وزن 1800 و رها خانم در ساعت 10.42  با وزن 1650 با تمامی سختی های این مدت، که به امید این روزا گذشت، به دنیا اومدن. و هر سه بستری شدبن،  چون نیاز به یکسری مراقبت های اولیه داشتی...
5 مرداد 1394